نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه روانشناسی، دانشگاه محقق اردبیلی
2 استاد گروه روانشناسی، دانشگاه محقق اردبیلی
3 کارشناس ارشد روانشناسی، دانشگاه محقق اردبیلی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The aim of the present study was the comparison of A, B, C and D brain quadrants dominance in normal students and students with learning disabilities. The study population included all Ardabil’s normal and learning disabled students, male and female, in the academic year 2012-2013. The sample of the current study included 40 learning disabled and 40 normal students; who were selected through multistage random sampling method. Raven's Progressive Matrices test, questionnaire, and Hermann brain dominance quadrant were used to collect data. Method was causal- comparative, and data were analyzed by multivariate analysis of variance (MANOVA). The results of this study indicate that the learning disabled and normal students are significantly different in all four quadrants of the brain. Learning disabled children were weaker than normal students in all four quadrants of the brain. This is documented in academic literature; learning is effective when the whole brain is involved in the learning process so that training activities should be tuned to take advantage of the capabilities of each of the four quadrants.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
به جرأت میتوان یادگیری را بنیادیترین فرایندی دانست که در نتیجهی آن، موجودی ناتوان و درمانده در طی زمان و در تعامل و رشد جسمی، به فردی تحول یافته میرسد که تواناییهای شناختی و قدرت اندیشه او حد و مرزی نمیشناسد. تنوع بسیار زیاد و گسترش زمانی یادگیری انسان که به وسعت طول عمر اوست، باعث شده است علیرغم تفاوتهای زیادی که در یادگیری با هم دارند، برخی افراد در روند عادی یادگیری و آموزش دچار مشکل شوند. یک گروه از این افراد دانشآموزان مبتلابه ناتوانیهای یادگیری هستند. ناتوانی یادگیری[1] نوعی اختلال عصبی است که یک یک یا چند فرآیند روانی اصلی در یادگیری یا حرف زدن یا نوشتن را تحت تأثیر قرار می دهد. ناتوانی ممکن است خودش را در یک توانایی ناقص در شنیدن، اندیشیدن، حرف زدن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا محاسبات ریاضی بروز دهد (خدایاری، 1387). این دانشآموزان علیرغم داشتن هوش عادی قادر به تحصیل یا ادامه آن بدون بهرهگیری از آموزشهای ویژه نمیباشند (میلانیفر، 1384). عوامل متعددی از جمله سبکهای تفکر میتواند بر جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبک تفکر، یک رفتار عادتی و متمایز برای کسب دانش، مهارتها یا نگرشها از طریق مطالعه یا تجربه میباشد و یا بهعنوان شیوهای است که فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوهها ترجیح میدهند (اسمیت[2]، 2005؛ به نقل از سیف، 1384).
جانسون و گروبوسکی[3] (2003؛ به نقل از چورچیل، 2008) یک مدل مفهومی از ارتباطات پیچیده ذهن انسان در مورد نحوهی یادگیری فراهم آوردهاند. در سطح بالای این چهارچوب تواناییهای ذهنی قرار دارند و در سطح بعدی توانایی های ذهنی به سبکهای شناختی و کنترل شناختی تقسیم میشوند و این دو بعد بهطور اختصاصی با یادگیری ارتباط دارند. سبک یادگیری[4] (LS) مهمترین بخش این چهارچوب است که از ترکیب موارد ذکر شده ایجاد میشود.
توانایی ذهنی |
کنترل شناختی |
سبکهای شناختی |
سبکهای یادگیری |
مدل چهارچوبی یادگیری جانسون و گروبوسکی(2003)
یکی از عوامل مهم در ترجیح شیوهی افراد برای پردازش اطلاعات و چگونگی درک آنها برتری نیمکرهای مغز میباشد. اسپری[5] (1981) موضوع تفاوتهای عملکردی دو نیمهی مغز را عنوان نمودند (به نقل از مقدسی، 1388). در پی آنها پژوهشگران بسیاری از توانمندیهای متفاوت نیمکرهها در درک و پردازش اطلاعات خبر دادند (لوی، 1983؛ رستاک، 1984؛ کانی و کانی، 1990؛ دین و رینولدز[6]، 1997؛ به نقل از مقدسی، 1380). در سال 1976 هنگامیکه تحقیق در مورد مغز، منبع خلاقیت به شمار میرفت، ند هرمن[7] نیز مانند جوزف بُگن، پائول مک لین و راجر اسپری[8] تحقیقاتی انجام داد. از کارها و آزمایشات آنها نتیجهگیری شد که مغز دارای چهار قسمت و حیطه میباشد. ندهرمن از ترکیب تئوری نیمکره راست و چپ راجر اسپری، اُرنستین[9] (1997)، گازانیکا[10] (1998) با تئوری تثلیثمغز مک لین (مغز منطقی، مغز میانی و مغز اولیه) و ارتباطات فیزیکی بین نیمکره راست و چپ و رابطه بین قسمتهای سربرال و لیمبیک مغز استفاده کرد تا مدل چهار ربعی از مغز را ارائه دهد (هرمن، 2008؛ به نقل از مقدسی، 1388). ندهرمن پدرتکنولوژی تسلط مغز با تحقیق و تجارب خود به این نتیجه رسید که مغز نه فقط از جنبه فیزیکی بلکه از جنبه عملکردی نیز تخصصی شده است. وی معتقد است که افراد از نیمکرههای مغز به یک شیوه و با فراوانی برابری استفاده نمیکنند. در واقع افراد برای حل مسئله از حالت مسلط مغز خود استفاده میکنند؛ برای مثال فردی که مسئلهای را به صورت تحلیلی و یا با نگاه به آمار و ارقام حل میکند و آن را در درون فرمول منطقی یا فرایندی متوالی قرار میدهد، در حال استفاده از نیمکره چپ خود است؛ برعکس اگر فرد به دنبال الگوها و تصاویری باشد که تأثیرات حسی دربردارند و ادراکی شهودی از کل یک پدیده به دست میدهند، از نیمکرهی راست مغز خود استفاده میکنند (به نقل از حائری زاده، 1380).
شکل 1 نشان میدهد که چگونه نظریه تمام مغزی (چهار ربعی) هرمن، تئوری نیمکره راست و چپ مغز (براساس تحقیق در رشته عصب شناختی) و تئوری سه گانهی مغز (براساس یافتههای بهدست آمده از انسانشناسی) را در برمیگیرد (هرمن[11]، 1995؛ دی بوئر، استین[12]، 1999؛ ؛ لامزدین، لامزدین، شلنات[13]، 1999).
شکل1. ترکیب تئوری نیمکره راست و نیمکره چپ با تئوری تثلیث مغز (هرمن، 1995)
جدول 1. توضیح ربعها و ترجیحات یادگیری هر فرد بر اساس مدل مغزی هرمن
ترجیحات یادگیری |
ویژگیهای شخص |
ربعهای مغزی هرمن |
دنبال واقعیت بودن و کسب کردن آن؛ استفاده از تحلیل و منطق؛ همیشه اهل تفکر بودن؛ صورتبندی نظریه |
منطقی، تحلیلی، کمی، بر اساس واقعیت، انتقادی، واقعگرا: شبیه ریاضی: آکاهی در مورد پول: اگاهی در مورد کارکرد اشیاء؛ پایا و مرتب. |
ربعA (نظری): قسمت منطقی تفکر هر شخص؛ سربرال چپ و بالا ([14]LC) |
سازماندهی، ساختن و مرتب کردن محتوا؛ ارزیابی و آزمایش کردن نظریهها؛ کسب مهارتها از طریق تمرین |
زنجیرهای، سازمانیافته، برنامهریز، جزئیات، ساختاریافته: انجام اقدامات پیشگیرانه؛ برقراری |
ربعB (سازمان دهنده): قسمت حفظی تفکر هر شخص؛ لیمبیک چپ پایین (LL[15]) |
صحبت کردن و با دیگران در مورد ایدهها؛ اصلاح تجربیات خویش؛ متحرک و با احساس؛ هماهنگ کننده/ برقراری ارتباط ثمر بخش؛ درگیری هیجانی |
هیجانی، بین فردی، بر پایهی احساس، جنبشی، حساس و حمایتی، بیانگر؛ تا حد زیادی اجتماعی، پر حرف؛ شبیه به معلم |
ربعC (بشر دوستانه): قسمت احساسی تفکر هر شخص؛ لیمبیک راست و پایین (RL[16]) |
به کار بردن ابتکار عمل؛ کشف کردن نیروهای بالقوه؛ استناد به بینش؛ خود اکتشافی؛ ساختن مفاهیم. |
دیداری، شهودی، یکپارچه، ترکیب کردن، کلگرا، ابتکاری، کنجکاو، بیپروا؛ آزاد؛ استنباطی؛ تصوری؛ خطر کردن |
ربعD (خلاق): قسمت آزمایش هر شخص و سربرال راست بالا (RC[17]) |
در مدل هرمن توجه به تسلط یعنی اینکه تمایل به استفاده از یک الگوی معین، ترجیح بر دیگر ربعها را استدلال میکند. در این باره ترجیح چیزی شبیه دست خط است. فرد راست دست یک ترجیح برای دست راست دارد اما در رویداد صدمه یا از دست دادن دست راست میتواند استفاده کردن از دست چپ را بیاموزد (هلم و کرایان[18]، 2000). همان طور که در چپ دست یا راست دست بودن، تسلط مغز طبیعتاً بین دو نیمکرهی مغز و احتمالاً در یکی از ساختارهای سربرال و لیمبیک اتفاق میافتد. چهار سبک تفکر از ترکیب تسلط چپ یا راست، لیمبیک یا سربرال سرچشمه میگیرد که نتیجهی هرکدام در تفکر و خصوصیات رفتاری کاملاً متفاوت است (هرمن، 1990، 1999؛ چورچیل[19]، 2008).
اسچکد و پتوین[20] (1981) نسخهی اولیه ابزار سنجش هرمن را برروی یک گروه 12 نفری از دانشجویان حسابداری و 12 نفر از دانشجویان هنر با استفاده از فنون بازخورد حیاتی EEG مطالعه کردند. آنها دریافتند که ابزار هرمن به درستی، تسلط نیمکرههای مغزی چپ و راست را مورد سنجش قرار می دهد. نتایج تجربی بیان میکند که حسابداران و هنرمندان شیوههای شناختی بسیار متفاوتی دارند که به صورت فیزیولوژیکی ظاهر میشوند. نتایج این مطالعه نشان میدهدکه افراد نمونه در هریک از این دو فرایند شغلی اطلاعات را به صورت بسیار متفاوتی در مسیر شغلی انتخاب ودر تسلط نیمکره ایشان بازتاب میکنند (ندهرمن، 1988؛ به نقل از مقدسی، 1388).
در مطالعهی سنایل و بومانت[21] (2007) 75 آزمودنی از برنامههای دانشجویان ارشد حسابداری، مدیریت تجارت و مدیریت عمومی از دانشگاه بریگم یانگ شاخص رفتار مایرز بریگز[22] (MBTI)، پرسشنامه میزان علاقه[23] (SII)، ابزار سنجش تسلط مغزی هرمن (HBDI) و پرسشنامه سبکهای یادگیری[24] (LSI)را کامل کردند. علاقهی ویژهی تحقیق این بوده است که چگونه سبکهای شخصیتی بر انتخاب مقام یا شغل تأثیر میگذارند؟ نتایج به صورت آماری تحلیل شد تا تعیین شود که آیا این ابزار توان قابل پیش بینی در تشخیص شخصیتهای منحصر به فرد تمام یا تعدادی از دانشجویان را دارند؟ اما همه زیر مقیاسهای HBDI بین رشتههای تحصیلی تفاوت معناداری نشان دادند (راو و واترز[25]، 1992).
یکی از مشکلات دانشآموزان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری مشکلات حافظه و توجه است (سیدمن[26]، 2006) از جمله تواناییهای مورد نیاز کودکان، در زمینهی یادگیری دروس مدرسه است. این دانشآموزان در کارکردهای حافظه مثلاً، نقص در حافظهی کوتاه مدت و حافظهی کاری و نقص خفیف در رمزگردانی و راهبردهای شناختی و فراشناختی اختلال دارند و به همین دلیل نیز در مورد حافظهی این کودکان تحقیقات بسیاری شده است، هرچند این تحقیقات هنوز به یک دیدگاه جامع نرسیدهاند (کجباف، لاهیجانیان و عابدی، 1389). فکوری (1991) نشان داد که بین دانشآموزان دچار اختلالات یادگیری و کودکان عادی همسن آنها از نظر تحول حافظه در مرحلهی عملیات عینی تفاوتهایی وجود دارد. سایر تحقیقات نشان دادهاند که عملکرد کودکان مبتلا به اختلال خواندن، از نظر حافظهی کاری، بسیار ضعیفتر از کودکان عادی است. این پژوهشها نشان دادهاندکه کودکان مبتلا به ناتوانی خواندن، در تکالیف حافظهی کاری، به طور قابل توجهی ضعیفتر از کودکان گروه شاهد عمل میکنند (وانگ[27]، 1996).
تحقیقات فراوانی نشان دادهاند که یکی از دلایل عمدهی اُفت تحصیلی عدم همخوانی ترجیحات تفکری یادگیرندگان با شیوههای تدریس و روشهای ارائهی محتوای آموزشی توسط یاددهندگان و برنامهریزان آموزشی، میباشد (رسولی نژاد و رسولی نژاد، 1384؛ هریس، لاورن، سادوسکی و ماری و بریچ من، 2006). ویژگی تسلط مغزی یک شخص و ترجیحهاتش برای حالتهایی از دانستن، به طور قدرتمند رفتار قابل مشاهده شخص را تحت تأثیر قرار میدهد. اگر نیمرخ شخص با محتوا و انتظارات تحصیلی او جور باشد، احتمالا او موفق خواهد بود. در نتیجهی رویارویی او با ضرورتهای تحصیلیاش بهتر و شانس موفقیتش بیشتراست. با توجه به سوابق پژوهشی ارائه شده و اینکه موضوع تسلط نیمکرههای مغزی بیشتر در حیطههای دیگر کار شده و در حیطه دانشآموزان هیچ تحقیق داخلی انجام نشده. امید است این پژوهش به شناسایی علل کارکردی مغز در ایجاد اختلال یادگیری کمک کند. لذا هدف این پژوهش مقایسهی تسلط نیمکرههای مغزی دانشآموزان با و بدون ناتوانی یادگیری است.
روش
روش تحقیق حاضر از نوع علی- مقایسهای است.
جامعه، نمونه و روشنمونهگیری: جامعهی آماری پژوهش کلیهی دانشآموزان پسر و دختر راهنمایی شهر اردبیل در سال تحصیلی92- 91 بودند. نمونهی پژوهش شامل40 دانشآموز دارای تشخیص ناتوان یادگیری و 40 دانشآموز عادی بودند که بهصورت نمونهگیری تصادفی چند مرحلهای انتخاب شدند. بدین صورت که ابتدا به تمامی مدارس شهر اردبیل مراجعه شد و سپس از بین مدارس راهنمایی دخترانه و پسرانه 20 مدرسه (10 مدرسه دخترانه و 10 مدرسه پسرانه) انتخاب شد و با کمک مشاور مدرسه با مراجعه به کارنامهی چند سال اخیر دانشآموزان و همچنین مصاحبه بالینی و استفاده آزمون هوش ریون از بین 400 دانشآموز، 40 دانشآموز (20 دانشآموز پسر و 20 دانشآموز دختر) انتخاب گردید و 40 دانشآموز عادی (20 دانشآموز پسر و 20 دانشآموز دختر) به صورت تصادفی چند مرحلهای انتخاب شدند. برای جمعآوری دادهها از ابزارهای زیر استفاده شده است:
آزمونهوشریون: برای تعیین میزان هوش از آزمون هوش ریون استفاده شد. این آزمون توسط ریون برای گروه سنی 9 تا 18 سال ساخته شده است. این آزمون دارای 60 آیتم میباشد که به دو روش انفرادی و گروهی اجرا میشود. پایایی این آزمون از طریق بازآزمایی 91/0 و تجزیه و تحلیل سؤالهای آزمون از طریق بررسی میزان همآهنگی درونی سؤالات با استفاده از ضریب آلفای کرونباخ 827/0 به دست آمده است. ضرایب اعتماد و اعتبار این آزمون در پژوهشی که برای هنجاریابی آن در مورد 60 دانشآموز ایرانی انجام شد، رضایتبخش بود. که ضریب همبستگی آن با آزمون وکسلر 73/0 بهدست آمد (رحمانی، 1386).
پرسشنامهی سنجش تسلط مغزی هرمن(HBDI): این پرسشنامه اولینبار توسط ندهرمن در سال 1976 تدوین شد. پرسشنامهی سنجش تسلط مغزی هرمن شامل 120 سؤال با 4 زیر مقیاس میباشد که میزان تسلط مغزی را در چهار سبک تفکر ربع مغزی A، ربع مغزیB، ربع مغزی C و ربع مغزی Dمیسنجد، این پرسشنامه یک اندازهگیری پایا و معتبر از ترجیحات ذهنی انسان بهصورت حرفهای فراهم میسازد. روایی[28] و پایایی[29] پرسشنامهی سنجش تسلط مغزی هرمن: اعتبار درونی و بیرونی این پرسشنامه در چندین مرحله بهصورت تخصصی انجام شده است (باندرسن[30]، 1992). ویژگیهای روان سنجی HBDI در بازنگری مستقلی که باندرسن(1987) در مؤسسه آزمون آموزشی انجام داده است و در یازدهمین سالنامهی ابزارهای روانی وجود دارد (بروس، 1992). نتایج بهدست آمده از این ابزار نشان دهندهی شایستگی بالفعل این ابزار است (هرمن، 1996). پرسشنامه بهوسیله یک آزمون همتا که جهت سنجش تسلط نیمکرهی راست و چپ استفاده میشود، تأیید گردید. همچنین پایایی پرسشنامه از طریق آلفای کرونباخ، با توجه به نمونهی گرفته شده 8442/0 محاسبه شده است. در خصوص روایی و پایایی پرسشنامههای مورد استفاده در این تحقیق باید خاطر نشان ساخت که پرسشنامهی سنجش تسلط ربعهای مغزی هرمن توسط ندهرمن در سال 1976 زمانی که ایشان مسئول مدیریت آموزشی جنرال الکتریک بودند، تدارک دیده شده و اعتبار درونی و بیرونی آن در چندین مرحله بهصورت تخصصی انجام شده است (باندرسن، 1995-1987). همچنین مقدسی (1388) در پژوهشی نیز روایی آن به سبک ند هرمن که به وسیلهی مشاوره با شخص پس از تکمیل پرسشنامه و تأیید روایی نیمرخ از جانب شخص انجام میشود را تأیید کرد. پایایی پرسشنامه بهوسیلهی یک تست همتا که جهت سنجش تسلط نیمکره راست و چپ استفاده میشود، تأیید گردید همچنین پایایی پرسشنامه از طریق آلفای کرونباخ، با توجه به نمونه گرفته شده در پژوهش او 84/0 محاسبه شده است.
روش اجرا: ابتدا معرفینامه از طرف آموزش دانشگاه محقق اردبیلی، به بخش تحقیقات سازمان آموزش و پرورش کل استان اردبیل ارائه شد و مسئولین این اداره، پس از بررسی پرسشنامهها مجوز به منظور اجرا صادر کردند. سپس لیست تمام مدارس پسرانه و دخترانه مقطع راهنمایی شهرستان اردبیل از سازمان آموزش و پرورش کل استان اردبیل تهیه شد. در مرحلهی اول، به کلیهی مدارس پسرانه و دخترانه مقطع راهنمایی شهرستان اردبیل مراجعه شد و تمام دانشآموزان مدارس مقطع راهنمایی از نظر داشتن اختلال یادگیری بررسی گردیدند. معلمان، مشاوران و پژوهشگر غربالگری اوّلیه را برای شناسایی دانشآموزان مبتلا به اختلال یادگیری انجام دادند و اطلاعات لازم در این زمینه در جلسات توجیهی به معلمان داده شد. از بین دانشآموزانی که معلمان معرّفی کرده بودند، به منظور اعتبار بیشتر تشخیص و شناسایی دقیقتر کودکان ناتوان یادگیری، مصاحبة بالینی به همراه آزمون هوش ریون انجام شد که نتایج به دست آمده از فهرست وارسی را تأیید کند. در نهایت از بین 400 دانشآموز،40 دانشآموز(20 دانشآموز پسر و 20 دانشآموز دختر) به صورت تصادفی بهعنوان نمونهی نهایی ناتوانی یادگیری انتخاب شدند و40دانشآموز عادی(20 دانشآموز پسر و 20 دانشآموز دختر) بهصورت نمونهگیری تصادفی چند مرحلهای انتخاب شدند. سپس پژوهشگران، هدف از اجرای تحقیق و لزوم همکاری صادقانه آزمودنیها را در تکمیل نمودن پرسشنامهها مطرح کردند. پرسشنامهها در اختیار آزمودنیها قرار گرفت، نحوهی پاسخدهی به پرسشنامهها تشریح گردید و از آنها خواسته شد پس از پاسخ دادن آن را به آزمونگر تحویل دهند.
نتایج
شرکتکنندگان به صورت تصادفی از میان دانشآموزان دختر و پسر مدارس راهنمایی شهر اردبیل انتخاب شدند. میانگین سنی آنها 46/13 سال، انحراف استاندارد 870/0 و دامنهی تغییرات سنی آنان از 12 تا 17 سال متغیر بود.
جدول1. میانگین و انحراف استاندارد متغیرهای مورد مطالعه
SD |
M |
مدرسه |
متغیر |
86/10 |
94/48 |
ناتوان یادگیری |
ربع مغزی A |
23/8 |
20/54 |
عادی |
|
76/6 |
72/49 |
ناتوان یادگیری |
ربع مغزی B |
93/8 |
50/60 |
عادی |
|
68/8 |
25/54 |
ناتوان یادگیری |
ربع مغزی C |
31/10 |
20/59 |
عادی |
|
69/8 |
27/51 |
ناتوان یادگیری |
ربع مغزی D |
85/8 |
32/62 |
عادی |
همان طور که در جدول 1 مشاهده میشود برای متغیر ربع مغزی A (قسمت منطقی تفکر هر شخص) میانگین (94/48 در دانشآموزان ناتوان یادگیری و 97/54 در دانشآموزان عادی) نمرات دانشآموزان ناتوان یادگیری کمتر از میانگین نمرات دانشآموزان عادی است. برای متغیر ربع مغزی B (قسمت حفظی تفکر هر شخص) میانگین (72/49 در دانشآموزان ناتوان یادگیری و 50/60 در دانشآموزان عادی) نمرات دانشآموزان ناتوان یادگیری کمتر از میانگین نمرات دانشآموزان عادی است. همچنین برای ربع مغزی C(قسمت احساسی تفکر هر شخص) میانگین (25/54 در دانشآموزان ناتوان یادگیری و 20/59 در دانشآموزان عادی و D (خلاق) میانگین (27/51 در دانشآموزان ناتوان یادگیری و 32/62 در دانشآموزان عادی نمرات دانشآموزان ناتوان یادگیری کمتر از میانگین نمرات دانشآموزان عادی است.
قبل از استفاده از آزمون پارامتریک تحلیل واریانس چند متغیری، جهت رعایت فرضهای آن، از آزمون باکس و لوین استفاده شد و شرط همگنی ماتریسهای واریانس/ کواریانس رعایت شد. این آزمون برای هیچ کدام از متغیرها معنادار نبود، در نتیجه استفاده از آزمونهای پارامتریک بلامانع است. سطوح معناداری تمامی آزمونها قابلیت استفاده از تحلیل چند واریانس متغیری (مانوا) را مجاز میشماردند. نتایج آزمون لامبدای ویلکز نشان داد که بین دو گروه از لحاظ تسلط ربعهای مغزی تفاوت معناداری وجود دارد.
جدول2. نتایج حاصلاز آزمون مانوا در متغیرهای مورد مطالعه بین دو گروه از دانشآموزان
اندازه اثر |
P |
F |
MS |
df |
متغیر |
070/0 |
01/0 |
87/5 |
02/546 |
1 |
ربع مغزی A |
321/0 |
000/0 |
94/36 |
01/2322 |
1 |
ربع مغزی B |
065/0 |
002/0 |
39/5 |
05/490 |
1 |
ربع مغزی C |
289/0 |
000/0 |
71/31 |
05/2442 |
1 |
ربع مغزی D |
نتایج تحلیل واریانس چند متغیری نشان داد بین دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در متغیرهای مورد مطالعه تفاوت معناداری وجود دارد. بدین معنی که در هر چهار نیمکرهی مغزی دانشآموزان ناتوان یادگیری نمره پایینتری کسب کردند. همچنین از لحاظ جنس نیز بین دوگروه تفاوت معناداری وجود داشت، بدین معنی که دانشآموزان دختر در نیمکرهی مغزی C و دانشآموزان پسر در نیمکرهی مغزی A نمرهی بالاتری کسب کردند.
بحث و نتیجهگیری
هدف این پژوهش مقایسهی تسلط نیمکرهی مغزی دانشآموزان دارای اختلال یادگیری و دانشآموزان عادی بود. نتایج به دست آمده از تحلیل واریانس چند متغیری، نشان داد که بین هر چهار نیمکرهی مغزی A، B، C وD بین دو گروه تفاوت معناداری وجود دارد.
بر اساس یافتهی اول این پژوهش بین دانشآموزان با و بدون ناتوانی یادگیری از لحاظ تسلط نیمکرهی مغزیA (قسمت منطقی تفکر هر شخص) تفاوت معناداری وجود دارد. بدین معنی که دانشآموزان ناتوان یادگیری در این عامل نمرهی کمتری نسبت به دانشآموزان عادی بهدست آورند. این یافته با نتایج، مک نامارا و وانگ[31] (2003) و محمدیان (1388؛ به نقل از کجباف و همکاران، 1389) همسو میباشد. آنها در پژوهششان به این نتیجه دست یافتند که کودکان دارای اختلالهای یادگیری، در دروسی که نیاز به تمرکز و توجه دارند، تمرکز کافی ندارند؛ به خصوص در فعالیتهایی مانند محاسبه و ترتیب اعداد، همچنین در درک خواندن و بیان نوشتاری نیز مشکل دارند. آنچنان که در مدل هرمن نشان داده شده است سبک تفکر ربع چپ سربرال (A) اصولا تحلیلی، ریاضی، تکنیکی و حل مسئله است (هرمن، 1989؛ وسلی[32]، 1994). ترجیح ربع A به این معنی است که شخص، به فعالیتهایی علاقه دارد که شامل تحلیل کردن، تشریح کردن، سنجیدن، حل مسئله به صورت منطقی و دریافت حقایق می باشد. در تصمیمگیریها، شخص بر منطقی که بر اساس فرضهای خاص است تکیه میکند و این فرضها با یک توانایی برای دریافت کردن، به فعل در آوردن و بیان کردن چیزها به طور صحیح ترکیب میشوند (هرمن، 1992). در تبیین این مسئله میتوان گفت با توجه به این که کودکان ناتوان یادگیری در دروسی که نیازمند تحلیل و درک منطقی میباشد نسب به کودکان عادی ضعیفتر عمل میکنند. علیزاده و سلطانی (1383) دریافتند که دانشآموزان ناتوان یادگیری در بازداری تصمیمگیری، برنامهریزی و سازماندهی ضعیفتر از دانشآموزان عادی هستند. هووس، بیگلر، برانگیم، لاسن (2003) در یک تحلیل مقایسهای، پس از بررسی عملکرد حافظهی کودکان نارساخوان دریافتند که این کودکان در همهی اعمال حافظه، ضعیفتر از سن واقعی شناسنامهای خود عمل میکنند.
بر اساس یافتهی دیگر این پژوهش دانشآموزان ناتوان یادگیری نسبت به دانشآموزان عادی از لحاظ تسلط ربع مغزی B (قسمت حفظی تفکر هر شخص) نمره ی پایینتری بهدست آوردند. این یافته به طور غیر مستقیم با نتایج علیزاده و سلطانی (1383)، گری (2004)؛ همسو میباشد. سبک تفکر ربع B کنترل کننده، محافظهکار، برنامهریزی، سازمان دهنده و طبیعتاً اجرایی است (هرمن، 1989؛ وسلی، 1994). متفکران ربع B سازمان یافته و به تفصیل هستند.آنها تمایل دارند تا روش محور، دیرپا و نظام یافته باشند (هریس، سادوسکی، رؤسا و برکمن، 2006؛ لامزدین، 1999). افراد دارای اشرافیت در ربع B جزءگرا هستند. به عبارت دیگر در حالیکه آنها درختان را میبینند از دیدن جنگل عاجزند (ویسوکی[33]، 1386). ماسورا[34](2006) در پژوهشی با بررسی رابطهی بین عملکرد حافظهی کاری و ناتوانیهای یادگیری در کودکان نشان داد که بین عملکرد حافظهی کاری و عملکرد تکالیف تحصیلی رابطهی بسیار نزدیکی وجود دارد. در ادامه، او بیان میکند که توانایی کودکان برای یادگیری زبان میتواند تحت تأثیر شکست حافظهی کاری قرار بگیرد.
بر اساس یافته دیگر این پژوهش دانشآموزان ناتوان یادگیری نسبت به دانشآموزان عادی از لحاظ تسلط ربع مغزی C (قسمت احساسی تفکر هر شخص) نمرهی پایینتری بهدست آوردند. این یافته بهطور غیرمستقیم با یافتههای آوربچ، گراس- تسیر، مانور و شالوو[35]، (2008) همسو میباشد. سبک تفکر ربع راست لیمبیک (C) اساساً بین فردی، هیجانی، موسیقیایی و معنوی است (هرمن، 1989؛ وسلی، 1994). متفکران ربع C اغلب مهارتهای ارتباطی خوبی دارند و تفکرشان به مردم مدار بودن، حسی بودن، آگاه بودن از احساسات، ارزش ها و روابط شخصی تمایل دارد. این متفکران شنوندگان خوبی هستند و به حقوق و نظرات دیگران احترام میگذارند (هریس، سادوسکی، برکمن، 2006؛ لامزدین، 1999). طبق نظر لویت[36]،(1978؛ به نقل از لرنر، 2000، ترجمه دانش، 1384) مشکلات اجتماعی عاطفی کودکان دارای ناتوانی یادگیری شامل ارزیابی نادرست از خود، اتکای به دیگران، گوشهگیری، مسائل شخصیتی، اضطراب و فقدان رابطهی قوی با دیگران میشود. به اعتقاد ماست و گرینبانک[37](2002) دانشآموزان دارای ناتوانی یادگیری در درک هیجانها ضعیف هستند و احساسات بسیار سطحی دارند، به ویژه اگر این هیجانها تنها به صورت محرکهای دیداری یا شنیداری ارائه شود. این افراد پاسخهای ابتکاری غیرکلامی پایینتری در مهارتهای اجتماعی و ارتباطیشان دارند (لانیس و فروسینی[38]، 2008). مطالعات مختلف نشان دادند دانشآموزان مبتلا به اختلال یادگیری دارای نقص در پردازش اطلاعات اجتماعی (بائومینگر و کیمهی- کایند[39]، 2008)، مهارتهای بینفردی ضعیف (وینر، 2004) و سطوح بالای طرد اجتماعی و تنهایی (استیل، جونز، پارل، وان آکر، فارمر و رودکین[40]، 2008) میباشند.
بر اساس یافتهی دیگر این پژوهش نسبت بین دانشآموزان عادی و دانشآموزان ناتوان یادگیری از لحاظ تسلط ربع مغزی D(خلاقیت) تفاوت معنیداری وجود دارد. بدین معنی که دانشآموزان ناتوان یادگیری نسبت به دانشآموزان عادی از لحاظ تسلط ربع مغزی D(خلاقیت) نمرهی پایینتری بهدست آوردند. این یافته به طور غیر مستقیم با یافتههای پینل و جری (2002؛ به نقل از چورچیل، 2008) و هینچی و همکاران (2003) همسو میباشد. سبک تفکر ربع راست سربرال (D) شامل تخیلی، ترکیبی، هنری،کلنگر و مفهومی میباشد (هرمن، 1989؛ وسلی، 1994). کلماتی که افراد با ترجیح ربع مغزی D را بیشتر بیان میکند عبارتاند از: هنرمند، مبتکر، کلنگر، تخیلی، ترکیب کننده و خیالپرداز. آنها افرادی دارای ایده در یک تیم هستند و از ایدههای قابل استنتاج از چند منبع برای خلق چیزی جدید ناشی از ترکیب آن لذت میبرند (کی ویسوکی، 2005؛ ترجمه کوشا و رفیعی، 1386) متفکران ربع D اغلب تخیلی، فضایی، انعطاف پذیر و شهودی هستند و با امکانات، ابداعات و طرحهای راهبردی سر و کار دارند. این متفکران در عوض جزئیات، تصاویر بزرگ را جستجو میکنند. آنها تصاویر را به لغات ترجیح میدهند و مسائل با انتهای باز را انجام میدهند (هریس، سادوسکی و برکمن، 2006؛ لامزدین، 1999). کودکان مبتلا به ناتوانی یادگیری در یک سری زمینهها از جمله درک روابط فضایی، درک تصویربدنی از خود، توانایی دیداری- ادراکی، زبان و خواندن، جهت و زمان، به خاطر سپاری، راهبردهای یادگیری ریاضیات مشکل دارند. یافتههای تحقیقات پینل و جری[41] (2002؛ به نقل از چورچیل، 2008) بیانگر این است که نقایص درک رابطهی فضایی بر عملکرد در زمینههای متعدد ریاضیات مثل هندسه و حل مسائل پیچیدهی کلامی تأثیر میگذارد.
آشنایی اولیه با خصوصیات مغز انسان و روشهای استفادهی بهینه از آن، لازمهی استفاده بهتر از پتانسیلهای مغزی افراد است. ضعف شناخت آنها نیز باعث اتلاف بسیاری از قابلیتهای فکری میشود که هزینههای گزاف فردی و اجتماعی در پی دارد. ترجیحات فکری یک فرد او را به آموزش و یادگیری خاصی سوق میدهد. این یک اصل اساسی در آموزش است که آموزش دهنده نیاز دارد تفاوتهای فردی کسانی را که به آنها آموزش میدهد، بداند و با توجه به آن ترجیحات شیوهی آموزش مناسب را برای آنها انتخاب کند. در ادبیات آموزشی این مطلب اثبات شده که یادگیری زمانی مؤثر است که کل مغز در فرایند یادگیری درگیر باشد؛ کارایی شناختی وقتی اصلاح میشود که فعالیتهای آموزشی منطبق با ترجیحات تفکر فرد باشد. بر حسب مدل یکپارچه هرمن این پیش فرض مطرح شده که تمام چهار ربع مغز در فعالیتهای یادگیری و آموزشی دخیل باشند. تأکید ندهرمن بر این موضوع بود که یادگیری عمیق و بهینه تنها زمانی اتفاق میافتد که هر چهار ربع مغز درگیر موضوع مورد بررسی باشد و به این صورت مغز به وضعیت یادگیری جدید هدایت میشود. این نظر توسط متخصصان بسیاری نظیر مارتینز (2006) مورد آزمون قرار گرفت و همه آنها نظر هرمن را مورد تأیید قرار دادند. این مدل همچنین در فهم تفاوتهای ذهنی و نقش مهمی که در آموزش و یادگیری دارد کمک میکند (دی بوور، 2002). به همین دلیل فعالیتهای آموزشی باید به نحوی تنظیم شوند که از قابلیتهای هر چهار سبک استفاده کنند. این جمله بدان معنی است که تنها نباید به سبک تفکر غالب فرد اکتفا شود. باید به نحوی عملکرد که سبکهای ضعیف فرد نیز تقویت شوند. کاربرد این یافته در گروه دانشآموزان ناتوان یادگیری به دلیل حساسیت و مشکلاتی که در یادگیری دروس دارند برجستهتر است. شیوههای آموزشی معلمین باید به نحوی طراحی شوند که به صورت پویا و همه جانبه هر چهار ربع را درگیر امر آموزش نمایند این موضوع باعث میشود که افراد در آینده به صورت مناسب با وضعیتهای متفاوت زندگی برخورد کنند (مورنو و کواتزی، 2007).
نمونهی پژوهش حاضر محدود به دانشآموزان دختر و پسر شهر اردبیل بود و علاوه بر این، پژوهش حاضر بر روی دانشآموزان مقطع راهنمایی صورت گرفت که این مسئله به نوبهی خود بر تعمیمپذیری یافتههای پژوهش مؤثر است.
با توجه به یافتههای این پژوهش در جهت اعتلای نظام آموزشی مدارس پیشنهاد میگردد:
کمک به تسهیل یادگیری دانشآموزان با آگاه کردن آنها از تسلط ربعهای مغزیشان و سبک یادگیری متناسب با تسلط ربعهای مغزیشان و کمک به دبیران به منظور هماهنگ کردن سبک تدریسشان با نیازهای یادگیری دانشآموزان با تسلط ربعهای مغزی مختلف. علاوه بر این کمک به مدارس برای برنامهریزی آموزشی و درسی مطابق با نیمرخ دانشآموزان در رشتههای مختلف تحصیلی بر اساس یافتههای ندهرمن مبنی بر اینکه اشخاص در حرفههای مختلف تقریباً نیمرخهای مشابهای دارند که بسته به نیمرخهای آنها سبک تفکر و یادگیریشان تفاوت دارد.
[1]. learning disabilities
[2] .Smith
[3]. Jonassen-Grabowski
[4]. learning styles
[5]. speri
[6]. Din & Rinoldze
[7]. Hermann
[8]. Joseph Bogen, Poul Maclean& Roger Sperry
[9]. Ornstein
[10]. Gazzanniga
[11]. Herrman
[12]. Deboer & Steyn
[13]. Lamzdyn, Lamzdyn& Shlnat
[14]. Left Cerebral
[15]. Left Limbic
[16]. right limbic
[17]. right cerebral
[18]. Hulme & Karayan
[19]. Churchill
[20]. Potvin & Schkadewren
[21]. Sanyal & Beaumont
[22]. Myers- Briggs Type Indicator
[23]. strong interest inventory
[24]. kearning styles inventory
[25]. Rowe & Waters
[26]. Sidman
[27]. Wong
[28]. validity
[29]. reliabilty
[30]. Bunderson
[31] . Mc Namara & Wong
[32] . Wesly
[33]. Wysocki
[34]. Masoura
[35]. Auerbach, Gross-Tsur, Manor, Shalev, Sideridis, Klassen & Lynch
[36]. Lowiet
[37]. Greenbank
[38]. Loannis & Efrosini
[39]. Bauminger & Kimhi-Kind
[40]. Estell, Jones, Pearl, Van Acker, Farmer & Rodkin
[41]. Pinel & Jerry